چگونگی شهادت حضرت رقیه(ع) در خرابه شهر شام

چگونگی شهادت حضرت رقیه(ع) در خرابه شهر شام به گزارش آرایش عروس، حضرت رقیه(ع) بعد از شهادت پدر، بهمراه دیگر زنان بنی هاشم توسط سپاه یزید به اسیری رفت و در ماه صفر سال ۶۱ هجری، بعد از دیدن سر مبارک پدرش، در خرابه های شام به شهادت رسید و همان جا به خاک سپرده شد.



به گزارش آرایش عروس به نقل از خبرگزاری مشرق،

یکی از شهیدان قیام حسینی که درتبدیل واقعه عاشورا به یک جریان تاریخی، نقشی بسیار تاثیر گذار دارد، حضرت رقیه(ع) دختر امام حسین(ع) است. این مقاله می کوشد به سرگذشت این دختر خردسال در کربلا و رسیدن به نتیجه ای روشن در رابطه با چگونگی شهادت آن حضرت بپردازد. نگارنده در این پژوهش که از نوع روش پژوهش تاریخی - توصیفی وروش گردآوری اطلاعات با شیوه کتابخانه ای انجام گرفته است، به این نتیجه رسیده که نام ایشان فاطمه، مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبدالله تیمیه بوده و در سال پنجاه و هفت هجری در مدینه دیده به جهان گشوده است. حضرت رقیه(ع) بعد از شهادت پدر و یارانش، بهمراه دیگر زنان بنی هاشم توسط سپاه یزید به اسیری رفت و در ماه صفر سال ۶۱ هجری، چند روز بعد از دیدن سر مبارک پدرش، در خرابه های شام به شهادت رسیدو همان جا به خاک سپرده شد. ذکر نام رقیه(ع) در منابع تاریخی به قرن دوم بازمی گردد. همچون منابعی که به نام آن حضرت اشاره دارند، میتوان به کتاب مقتل الرقیه به نقل از کتاب منتخب التواریخ اشاره نمود.
مقدمه حضرت رقیه(ع) فرزند امام حسین(ع) امام سوم شیعیان است. هدف از این مطالعه، رسیدن به نتیجه ای روشن به دنبال بررسی سرگذشت آن حضرت در کربلا و چگونگی شهادت ایشان است.
به نظر می رسد حضرت رقیه(ع) دختر ام اسحاق باشد. وی در سال پنجاه و هفت هجری در مدینه به دنیا آمد، در واقعه عاشورا چهارسال داشت و محل دفن ایشان در دمشق است.
محل وفات ایشان، خانه یزید و وفات آن حضرت چند روز پس از دیدن سر بریده پدر رخ داده است. همه منابع تاریخی در رابطه با مدفن حضرت اتفاق نظر دارند و آنرا واقع در شهر دمشق شام می دانند.
درباره این مورد به صورت عام در مقتل های در ارتباط با امام حسین(ع) همچون مقتل ابومخنف، لهوف سید بن طاووس و... مطالبی به شکل جزئی یافت می شود؛ اما به شکل خاص و مستقل، تألیفی در رابطه با حضرت نوشته نشده است.
نام اصلی حضرت رقیه(ع) در منابع تاریخی با توجه به بررسی های صورت گرفته، نام اصلی حضرت، فاطمه بوده است؛ چون از یک سو امام حسین(ع) به نامهای پدر و مادر خویش یعنی علی و فاطمه بسیار علاقمند بود و همه فرزندان پسر خویش را علی و همه دختران خویش را فاطمه نامید. از طرف دیگر، نام رقیه در منابع تاریخی بسیار به ندرت بچشم میخورد. ازاین رو نام دختر خردسال امام حسین(ع) فاطمه بوده و مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبدالله تیمیه است.
صاحب کتاب انوار المجالس در بحث خرابه شام می گوید:
تذکرت غرباء خرابة الشام، او لم یکن اهل البیت الذین هم خیر الانام غرباء فی خرابة الشام؟ او لم تکن سکینة و رقیة طفلتی الحسین (ع) (ارجستانی، ۱۳۷۴: ۱۶۰)
از غریبان خرابه شام به خاطرم رسید. مگر خاندان خیر الانام، در خرابه شام غریب نبودند؟یا سکینه و رقیه، طفل حسین نبودند؟
در کتاب الایقاد با صراحت نام کودک، رقیه و سن او سه ساله آمده است:
کان للحسین(ع) بنت صغیرة یحبها و تحبه، و قیل: کانت تسمی رقیة، و کان عمرها ثلاث سنین، و کانت مع الاسری فی الشام. (طبرسی، ۱۴۲۶: ۲/۱۷۹)
در کتاب شعشعة الحسینی چنین شرح داده است:
منقول است که طفلی از حضرت امام حسین(ع) در خرابه شام، از دیدن سر پدر بزرگوارش از دنیا رفت، و لیکن در نام او اختلاف است که زبیده یا رقیه یا زینب یا سکینه بوده باشد. (یزدی خراسانی، بی تا: ۲/۱۷۱)
در ریاض الاحزان آمده است که نام آن دختر فاطمه بوده است (قزوینی، ۱۳۰۵: ۳۰۶).
اربلی هم می نویسد:
... و فاطمة بنت الحسین و امها ام اسحاق بنت طلحة بن عبدالله تیمیة. (اربلی، ۱۴۲۷: ۲/۲۵۰)
شیخ عباس قمی می گوید:
... و فاطمه دختر حسین و مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبدالله تیمیه. (قمی، ۱۳۷۹: ۱/۴۶۲)
شیخ مفید در الارشاد در رابطه با مادر ایشان نوشته است که پیشتر همسر امام حسن مجتبی(ع) بود و بعد از شهادت ایشان و به وصیت امام حسن(ع) به عقد امام حسین(ع) درآمد (مفید، ۱۴۱۳: ۲/۱۳۸).
ولادت حضرت درباره سال و محل ولادت آن حضرت در منابع تاریخی چیزی به ثبت نرسیده است، مگر در یک مورد که ولادت ایشان را بین سال پنجاه و هفت و پنجاه و هشت هجری در مدینه ذکر کرده اند (ربانی خلخالی، ۱۳۷۹: ۲۱۹).
سن حضرت درباره سن حضرت هم در منابع تاریخی اختلاف است:
۱. برخی ایشان را سه ساله معرفی کرده اند (طریحی، بی تا: ۱۳۶؛ شاه عبدالعظیمی، ۱۴۱۱: ۱۷۹) و سال ولادت ایشان را سال پنجاه و هشت دانسته اند.
۲. برخی ایشان را چهار ساله دانسته اند (طبری، ۱۴۲۶: ۲/ ۱۷۹) و براین باورند که آن حضرت در سال پنجاه و هفت به دنیا آمده است.
پس از عماد الدین طبری در کتاب کامل بهایی، ملاحسین واعظ کاشفی در روضة الشهدا - که نسبت به کامل بهایی کتابی ضعیف تر است - مطالب طبری را با تفصیلی بیشتر مطرح می کند؛ اما همچنان نامی از کودک نمی برد و او را چهار ساله ذکر کرده و محل وفاتش را کاخ یزید می داند (واعظ کاشفی سبزواری، ۱۳۷۲: ۸۷؛ محمدی ری شهری، ۱۳۹۱: ۱/۱۴۹).
با توجه به آن که منابع ذکر شده در مورد دوم قدیمی ترند و کامل بهایی در ارتباط با قرن هشتم و روضة الشهدا در ارتباط با قرن دهم هجری هستند، نتیجه می گیریم که حضرت در زمان وفات، چهار ساله بوده است.
سرگذشت حضرت رقیه(ع) در کربلا حضرت رقیه(ع) در عاشورا در بعضی روایات آمده است:
حضرت سکینه(ع) در روز عاشورا به خواهر سه ساله ای - که به احتمال قوی همان حضرت رقیه(ع) باشد - اظهار داشت: «بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود و کشته شود. » امام حسین(ع) با شنیدن این سخن بسیار اشک ریخت و آن گاه رقیه(ع) صدا زد: «بابا! مانعت نمی شوم. صبر کن تا تو را ببینم.» (مفید، ۱۴۱۳: ۲/۱۳۵؛ ابن شهر آشوب، بی تا: ۴/۱۲۳)
امام حسین(ع) او را در آغوش گرفت و لب های خشکیده اش را بوسید. در این هنگام آن نازدانه ندا داد:
العطش العطش، فان الظما قد احرقنی؛
پدر! بسیار تشنه ام، شدت تشنگی جگرم را آتش زده است.
امام حسین(ع) به او فرمود: «کنار خیمه بنشین تا برای تو آب بیاورم». آن گاه امام حسین(ع) برخاست که به سمت میدان رود، اما باز هم رقیه دامن پدر را گرفت و با گریه اظهار داشت:
یا ابه! أین تمضی عنا؟
ای پدر! کجا می روی؟ چرا از ما بریده ای؟
امام(ع) یک مرتبه دیگر او را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلی پرخون از او جدا شد (اربلی، ۱۴۲۷: ۲/۲۵).
آخرین دیدار امام حسین(ع) با حضرت رقیه(ع)
وداع امام حسین(ع) در روز عاشورا با خاندان صحنه ای بسیار جان سوز بود، ولی آخرین صحنه‌ی دل خراش و جگرسوز در وداع ایشان با دختری سه ساله رقم خورد که شرح آنرا در ذیل می خوانید:
هلال بن نافع که از سربازان دشمن بود، می گوید: من پیشاپیش صف ایستاده بودم. دیدم امام حسین(ع) بعد از وداع با خاندان خود به سمت میدان می آید. در این هنگام ناگاه چشمم به دخترکی افتاد که از خیمه بیرون آمد و با گامهای لرزان، دوان دوان به دنبال امام حسین(ع) شتافت و خویش را به آن حضرت رسانید. آن گاه دامن پدر را گرفت و صدا زد:
یا ابه! انظر إلیّ فإنی عطشان؛ (ابن فندق، ۱۳۸۵: ۱/۳۴۹-۳۵۰)
ای پدر! به من بنگر، من تشنه ام.
شنیدن این سخن کوتاه ولی جگرسوز از زبان کودکی تشنه کام، مثل آن بود که بر زخم های دل داغدار امام حسین(ع) نمک پاشیده باشند. سخن او آن چنان امام حسین(ع) را منقلب ساخت که بی اراده اشک از دیدگانش جاری شد و با چشمی اشک بار به آن دختر فرمود:
الله یسقیک فإنه وکیلی؛
خدا تو را سیراب می کند؛ چونکه او وکیل [و پناهگاه] من است.
هلال می گوید: پرسیدم «این دخترک که بود و چه نسبتی با حسین(ع) داشت؟» به من پاسخ دادند: او رقیه(ع) دختر سه ساله‌ی امام حسین(ع) است.
پرهیز از نوشیدن به یاد لب تشنه پدر
عصر عاشورا که دشمنان برای غارت به خیمه ها ریختند، در درون خیمه ها بیست و سه کودک از خاندان را یافتند. آنان به عمر سعد گزارش دادند که کودکان بر اثر تشنگی در خطر مرگ هستند. عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتی نوبت به حضرت رقیه(ع) رسید، ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سمت قتلگاه حرکت کرد. یکی از سپاهیان دشمن پرسید: کجا می روی؟ فرمود: «پدرم تشنه بود. می خواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم.» او اظهار داشت: آب را خودت بخور؛ پدرت را با لب تشنه شهید کردند! حضرت رقیه(ع) در صورتیکه گریه می کرد فرمود: «پس من هم آب نمی آشامم.» (ابن حیون، ۱۴۰۹: ۵/۴۴۸؛ ابن طاووس، ۱۳۶۸: ۲۵۹-۲۶۱).
نیز در کتاب مفاتیح الغیب ابن جوزی آمده است که صالح بن عبدالله می گوید:
هنگامی که خیمه ها را آتش زدند و خاندان رو به فرار نهادند، دختری کوچک به نظرم آمد که گوشه‌ی جامه اش آتش گرفته است. سراسیمه به اطراف می دوید و اشک می ریخت. مرا به حال او رحم آمد. به نزد او تاختم تا آتش جامه اش را فرونشانم. همین که صدای سم اسب مرا شنید اضطرابش بیشتر شد. گفتم: «ای دختر! قصد آزارت را ندارم.» به ناچار با ترس ایستاد. از اسب پیاده شدم و آتش جامه اش را خاموش کردم و او را دلداری دادم. فرمود: «ای مرد! لب هایم از شدت عطش کبود شده است؛ جرعه ای آب به من بده.» از شنیدن این کلام، رقتی تمام به من دست داد. ظرفی پر از آب به او دادم. آب را گرفت و آهی کشید و آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم: «عزم کجا داری؟» فرمود: «خواهر کوچک تری دارم که از من تشنه تر است. » گفتم: «نترس، زمان منع آب گذشت. شما بنوشید.» اظهار داشت: «ای مرد! سؤالی دارم؛ بابایم حسین(ع) تشنه بود؛ آیا آبش دادند یا نه؟!» گفتم: «ای دختر! نه، و الله تا دم آخر می فرمود: یک جرعه آب به من بدهید، ولی کسی او را آبش نداد، بلکه جوابش را هم ندادند.» وقتی آن دختر این سخن را از من شنید، آب را نیاشامید. برخی از بزرگان می گویند: اسم او حضرت رقیه خاتون(ع) بوده است. (ابن مهنا، ۱۳۷۹: ۲۶۶؛ابن شهر آشوب، ۱۳۷۶: ۴/ ۱۱۳)
رقیه(ع) در خرابه شام پس از ورود خاندان امام حسین(ع) به شام، آنان را در خرابه ای نزدیک کاخ سبز یزید جای دادند. روزها آفتاب و شب ها، سرما بشدت آنان را اذیت می کرد. افزون بر آن، نگاه مردم شام که به تماشای خرابه نشینان می آمدند، داغی جان سوز بود. روزی حضرت رقیه(ع)، به جمع شامیان که درحال برگشتن به خانه های خود بودند، اشاره نمود و ناله ای دردناک از دل برآورد و به عمه اش اظهار داشت: «ای عمه! اینان کجا می روند؟» فرمود: «ای نور چشمم! اینان رهسپار خانه و کاشانه خود هستند.» رقیه اظهار داشت: «عمه جان! مگر ما خانه نداریم؟» زینب(ع) فرمود: «نه، ما در این جا غریبه هستیم و خانه ای نداریم؛ خانه ما در مدینه است.» با شنیدن این سخن، صدای ناله و گریه رقیه بلند شد. وی در کنار سجاده، چشم به راه پدر بود (اربلی، ۱۴۲۷: ۲/۲۵۰).
حضرت رقیه(ع) هربار هنگام نماز، سجاده پدر را پهن می کرد و بر روی آن نماز می خواند. ظهر عاشورا هم طبق عادت، سجاده پدر را پهن کرد و به انتظار نشست؛ ولی پس از مدتی، ناگهان دید شمر وارد خیمه شد.
رقیه(ع) به او اظهار داشت: «آیا پدرم را ندیدی؟» شمر به غلام خود اظهار داشت: «این دختر را بزن!» غلام به این دستور عمل نکرد. شمر خود پیش آمد و چنان سیلی به شکل آن نازدانه زد که عرش خداوند به لرزه درآمد. (قمی، ۱۳۷۹: ۱/۴۶۲)
کنار پیکر خونین پدر، در شب شام غریبان در کتاب مبکی العیون آمده است: در شب شام غریبان، حضرت زینب(ع) در زیر خیمه‌ی نیم سوخته اندکی خوابید. در عالم خواب مادرش حضرت فاطمه زهرا(ع) را دید. عرض کرد: «مادرجان! آیا از حال ما خبر داری؟» حضرت فاطمه‌ی زهرا(ع) فرمود: «تاب شنیدن ندارم.» زینب(ع) عرض کرد: «پس شکوه ام را به چه کسی بگویم؟» حضرت زهرا(ع) فرمود: «من خود هنگامی که سر از بدن فرزندم حسین(ع) جدا می کردند، حاضر بودم. حالا برخیز و رقیه(ع) را پیدا کن.»
حضرت زینب(ع) برخاست. هر چه صدا زد، رقیه(ع) را نیافت. با خواهرش ام کلثوم(ع) در صورتیکه گریه می کردند و ناله سر می دادند، از خیمه بیرون آمدند و به جست و جو پرداختند تا اینکه نزدیک قتلگاه صدای او را شنیدند. آمدند کنار بدن های پاره پاره، دیدند رقیه(ع) خویش را روی پیکر مطهر پدر افکنده و در صورتیکه دست هایش را به سینه‌ی پدر چسبانیده است درد و دل می کند.
حضرت زینب(ع) او را نوازش داد. در این وقت سکینه (ع) هم آمد و با هم به خیمه بازگشتند. در راه بازگشت، سکینه(ع) از رقیه(ع) پرسید: «چگونه پیکر پدر را جستی؟» او پاسخ داد: «آن قدر پدر پدر کردم که ناگاه صدای پدرم را شنیدم که فرمود: بیا این جا، من در این جا هستم.» (مفید، ۱۴۱۳: ۲/۱۳۸)
چگونگی جان سپردن رقیه(ع) در خرابه شام طبری هم در کتاب کامل بهایی - که کار تألیف آنرا در سال ۶۷۵ هجری به پایان رسانده است - از خرابه شام و از وفات دختری چهار ساله از خاندان امام حسین(ع) بدون آن که نامی از این دختر برده باشد، سخن به میان آورده است. او این مطلب را از کتاب حاویة فی مثالب معاویة اثر یکی از علمای اهل سنت به نام قاسم بن محمد بن احمد مأمونی نقل می کند. در این کتاب آمده است:
در میان فرزندان امام حسین(ع) دختری چهار ساله حضور داشت که همراه کاروان اسرا به شام رفت. خاندان حسین(ع) درحال اسارت، از کودکانی که پدرشان در کربلا به شهادت رسیده بودند خبر شهادت پدر را پنهان می داشتند. دخترکی چهارساله از حسین(ع) شبی از خواب بیدار شد و با گریه سراغ پدر را گرفت. خاندان هم با او هم ناله شدند و صدای گریه شان به گوش یزید رسید. او از علّت این گریه پرسید. مبحث را برایش گفتند. یزید دستور داد سر مقدّس امام حسین(ع) را برای آن دختر ببرند. هنگامی که سر مقدّس را در مقابل او قرار دادند.
او که تازه متوجه شهادت پدر خود شده بود سر پدر را برداشت و بغل نمود و آغاز به سخن گفتن با سر پدر کرد. (طبری، ۱۴۲۶: ۲/ ۱۷۹)
رقیه(ع) با سر بریده‌ی پدر چنین سخن اظهار داشت:
پدر جان! کدام سنگ دلی سرت را برید و محاسن تو را به خون پاکت خضاب کرد؟
پدر جان! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ بعد از مادر از غم فراق او به دامان تو پناه می آوردم و محبت او را در چشم های تو سراغ می گرفتم؛ حالا بعد از تو به دامان که پناه برم؟
پدر جان! بعد از تو چه کسی نگهبان دختر کوچکت خواهد بود، تا این نهال نو پا به بار بنشیند؟
پدر جان! بعد از تو چه کسی غم خوار چشم های گریان من خواهد بود؟
پدر جان! در کربلا مرا تازیانه زدند، خیمه ها را سوزاندند، طناب بر گردن ما انداختند و بر شتر بی حجاز سوار کردند و ما را چون اسیران از کوفه به شام آوردند.
او لبان خویش را بر لبان پدر نهاد و به شدّت می گریست تا اینکه از شدت گریه بی هوش بر زمین افتاد. غمی وجود حضرت زینب(ع) را فرا گرفت و رو به سر برادر فرمود: «آغوش بگشا که امانتت را بازگرداندم.» دیگر کسی ناله های شبانه رقیه(ع) را در فراق پدر نشنید. بانوان حرم کنار آن شهید خردسال آمدند؛ اما هنگامی که او را حرکت دادند دیدند که او از دنیا رفته است. اهل بیت(ع) با دیدن این واقعه به شدّت متأثر شدند و ناله سر دادند. گویند در این روز تمام اهل دمشق هم گریان بودند (طریحی، بی تا: ۱۳۶؛ شاه عبدالعظیمی، ۱۴۱۱: ۱۷۹).
مرگ رقیه در خرابه شام غوغا به پا کرد و به قدری زنان، بخصوص عمّه ها گریه کردند که قابل انعکاس و تصور نیست؛ بخصوص در آن زمانیکه فردی را آوردند تا بدن نازنین نازدانه حسین را غسل دهد. برخی نقل کرده اند که زن غسّاله، دست از غسل کشید و پرسید: «سرپرست این اسیران کیست؟» حضرت زینب (ع) فرمود: «چه می خواهی؟» غساله اظهار داشت: «بیماری این دخترک چه بوده است که بدنش کبود شده است؟» حضرت زینب (ع) در پاسخ فرمود: «ای زن! او بیمار نبود، این کبودی ها آثار تازیانه و ضربه های دشمنان است.» (واعظ کاشفی سبزواری، ۱۳۷۲: ۸۷؛ محمدی ری شهری، ۱۳۹۱: ۱/۱۴۹).
شهادت غم انگیز حضرت رقیه(ع) رقیه(ع) عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب(ع) نشسته بود. تعدادی از کودکان شامی را دید که در رفت و آمد هستند.
پرسید: «عمه جان! اینان کجا می روند؟» حضرت زینب(ع) فرمود: «عزیزم! این ها به خانه هایشان می روند.» پرسید: «عمه! مگر ما خانه نداریم؟» فرمود: «چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. » تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر به ذهنش آمد.
پرسید: «عمه! پدرم کجاست؟» فرمود: «به سفر رفته.» طفل دیگر سخن نگفت. به گوشه خرابه رفت و زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه به خواب رفت. پاسی از شب گذشت. در عالم رویا پدر را دید. سراسیمه از خواب بیدار شد و دیگربار سراغ پدر را از عمه گرفت، به شکلی که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه شیون و ناله کردند (نیشابوری، ۱۳۸۹: ۳۴).
خبر به یزید رسید؛ دستور داد سر بریده پدر را برایش ببرند. سر مطهر سید الشهدا را در بین طَبَقی وارد خرابه کردند و مقابل دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا را دید، سر را برداشت و در آغوش کشید.
بر پیشانی و لب های پدر بوسه زد و آه و ناله اش بلندتر شد. اظهار داشت: «پدر جان! چه کسی صورت تو را به خونت رنگین کرد؟ پدر جان! چه کسی رگ های گردنت را برید؟ پدر جان! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ یتیم به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ شود؟ کاش خاک را بالش زیر سرم قرار می دادم، ولی محاسنت را خضاب شده به خونت نمی دیدم» (یزدی خراسانی، بی تا: ۲/۱۷۱؛ ارجستانی، ۱۳۷۴: ۱۶۱).
دختر خردسال حسین(ع) آن قدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر سخن گفت تا خاموش شد. همه پنداشتند به خواب رفته است. وقتی به سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند (حائری کرکی، ۱۳۸۳: ۲/ ۹۳).
دو دیدگاه در رابطه با چگونگی وفات حضرت رقیه(ع) درباره چگونگی وفات آن حضرت هم دو دیدگاه وجود دارد:
۱. فورا با دیدن سر بریده‌ی پدر جان داد؛ چنان که گفته شده است:
سری دید در آن طبق نهاده، آن سر را بر داشت و نیک در آن نگریست. سر پدر خویش را بشناخت. آهی از سینه بر کشید و روی در روی پدر مالید و لب خود بر لب وی نهاد و فی الحال، جان شیرین بداد. (طریحی، بی تا: ۱۳۶؛ واعظ کاشفی سبزواری، ۱۳۸۲: ۳۸۹)
۲. چند روز بعد از دیدن سر بریده‌ی پدر درگذشت (طبری، ۱۴۲۶: ۲/۱۷۹).
منابع ذکر شده در هر دو دیدگاه، در ارتباط با قرن ششم و هشتم هجری هستند؛ ولی از آن جا که منبع ذکر شده در دیدگاه دوم قدیمی تر است، باید پذیرفت که حضرت رقیه(ع) چند روز بعد از دیدن سر بریده‌ی پدر وفات کرده است.
در واقع وفات آن حضرت، در ماه صفر سال ۶۱ هجری، در خانه یزید و چند روز بعد از دیدن سر بریده‌ی پدربزرگوارش بوده است (امین، ۱۴۰۳: ۷/ ۳۴).
وداع حضرت زینب(ع) با رقیه(ع) وقتی کاروان اسیران کربلا به مدینه برمی گشت، غمی جان کاه وجود زینب(ع) را می آزرد؛ اینکه چطور از خرابه و شام دل بکند؟ نوگلی از بوستان حسین(ع) در این خرابه آرمیده، شام بوی رقیه(ع) را می دهد؛ رقیه ای که یادگار برادر بود و نازدانه پدر و در دست زینب(ع) امانت. او چطور بی رقیه به کربلا و مدینه وارد شود؟ غم سراسر شام را گرفته و گریه ها، باز هم سکوت شهر را در هم شکسته است (ابن طاووس، ۱۳۸۵: ۳۴۵).
محل و زمان وفات حضرت رقیه(ع) درباره وفات آن حضرت، همه منابع اتفاق نظر دارند و سال وفات ایشان را ماه صفر سال ۶۱ هجری نوشته اند؛ اما اینکه در کدام روز از ماه صفر، محل اختلاف است:
۱. دسته ای از منابع، روز وفات آن حضرت را پنجم صفر ذکر کرده اند (نیشابوری، ۱۳۸۹: ۳۴).
۲. دسته ای دیگر، دهم صفردانسته اند (ربانی خلخالی، ۱۳۷۷: ۲۱۹).
اما در منابع تاریخی معتبر، در رابطه با تاریخ دقیق وفات آن حضرت به زمانی مشخص اشاره نشده است. ازاین رو میتوان گفت وفات ایشان در ماه صفر سال ۶۱ق رخ داده، ولی در رابطه با اینکه در کدام روز از ماه صفر، به جهت غیر معتبر بودن هر دو دیدگاه، تاریخ دقیقی در دست نیست.
درباره محل وفات آن حضرت دو دیدگاه وجود دارد:
۱. برخی منابع، آنرا خرابه شام ذکر کرده اند:
... منقول است که طفلی از حضرت امام حسین(ع) در خرابه شام، از دیدن سر پدر بزرگوارش از دنیا رفت. (یزدی خراسانی، بی تا: ۲/۱۷۱؛ ارجستانی، ۱۳۷۴: ۱۶۱)
۲. دسته ای دیگر از منابع، محل وفات ایشان را خانه یزید بیان کرده اند:
روایت شده که وقتی آل الله و آل رسول وی در شهر شام بر یزید واردشدند، وی خانه ای را به آنها اختصاص داد و آنها در آن، به عزاداری پرداختند. (طریحی، بی تا: ۱۳۶؛ طبری، ۱۴۲۶: ۲/۱۷۹)
به نظر می رسد از آن جا که منابع ذکر شده در دیدگاه دوم، به جهت قدمت معتبرند، وفات حضرت در خانه یزید رخ داده است.
مدفن حضرت رقیه(ع) منابع تاریخی که در رابطه با مدفن آن حضرت مطالبی آورده اند، به ترتیب عبارتند از:
۱. کتاب نور الابصار در ارتباط با قرن سیزدهم که در این زمینه نوشته است:
... برخی شامی ها به من خبر دادند که برای خانم رقیه، دختر امام حسین(ع) در دمشق شام، آرامگاهی هست که زمانی به دیوارهای قبرش صدمه وارد شد. (شبلنجی، ۱۳۰۸: ۱۹۵)
۲. کتاب منتخب التواریخ، مربوط نیمه اول قرن چهاردهم، مزار ذکر شده در مورد اول را متعلق به رقیه بنت الحسین(ع) معرفی می کند (خراسانی، بی تا: ۳۸۸).
۳. احمد شافعی مصری، مشهور به شعرانی (م۹۳۷ ق) در کتاب المنن، باب دهم می نویسد:
نزدیک مسجد جامع دمشق، بقعه و مرقدی وجود دارد که به مرقد حضرت رقیّه دختر امام حسین(ع) مشهور است. بر روی سنگی واقع در درگاه این مرقد چنین نوشته است: «هَذا الْبَیْتُ بُقْعَةٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النَّبِی (ص) وَبِنْتِ الْحُسَیْنِ الشهِیدِ رُقیَّةِ؛ این خانه، مکانی است که به ورود آل پیامبر و حضرت رقیّه دختر امام حسین(ع) شرافت یافته است «.
۴. نویسنده کتاب اعیان الشیعه در رابطه با مدفن ایشان می نویسد:
رقیة بنت الحسین(ع) ینسب الیها قبر و مشهد مزور بمحلة العمارة من دمشق، الله اعلم؛ (امین، ۱۴۰۳: ۷/ ۳۴)
رقیه دختر حسین(ع) قبری به او منسوب است و مشهدی که در محلة العماره دمشق، زیارتگاه است. خدا بهتر می داند!
بنابراین مدفن آن حضرت در شهر دمشق شام قرار دارد.
کرامات حضرت رقیه(ع) در طول تاریخ، از حضرت رقیه(ع) ومرقد مطهر آن حضرت، کرامات گوناگونی بروز کرده است که به یکی از آنها اشاره می شود.
بگو چند جمله از مصیبت دخترم (رقیه) رابخواند مرحوم حاج میرزا علی محدث زاده (م۱۳۹۶ق)، فرزند مرحوم محدث عالی مقام حاج شیخ عباس قمی(ره) از وعاظ و خطبای مشهور تهران بود. ایشان می فرمود: یک سال به بیماری و ناراحتی حنجره و گرفتگی صدا مبتلا شده بودم، تا جایی که منبر رفتن و سخنرانی کردن برای من ممکن نبود. هر مریضی در چنین موقعی به فکر معالجه می افتد، من هم به طبیبی متخصص و با تجربه رجوع کردم.
پس از معاینه معلوم شد بیماری من آن قدر شدید می باشد که برخی از تارهای صوتی از کارافتاده و فلج شده و اگر لاعلاج نباشد، صعب العلاج است.
طبیب معالج در ضمن نسخه ای که نوشت، دستور استراحت داد و اظهار داشت که باید چندماه از منبر رفتن خودداری کنم وحتی با کسی حرف نزنم و اگر چیزی از زن و بچه ام خواستم، آنرا بنویسم تا در نتیجه‌ی استراحت مداوم و مصرف دارو، شاید سلامتی از دست رفته باردیگر به من برگردد.
البته صبر در مقابل چنین بیماری و حرف نزدن با مردم حتی با زن وبچه، خیلی سخت و طاقت فرساست؛ چونکه انسان بیشتر از هر چیز، به گفت و شنود نیاز دارد و چه طور می شود چند ماه هیچ نگویم وحرفی نزنم وپیوسته در استراحت باشم؟ آن هم در صورتیکه مشخص نیست نتیجه چه باشد!
بر همه روشن است که با پیش آمدن چنین بیماری خطرناکی، چه حال اضطراری به بیمار دست می دهد. این حالت پریشانی است که انسان امیدش از همه چاره های بشری قطع می شود و به یاد مقربان درگاه الهی می افتد تا به وسیله آنها به درگاه خداوند متعال عرض حاجت کرده و از دریای بی انتها لطف خداوند بهره ای بگیرد.
من هم باچنین پیش آمدی، چاره ای جز توسل به ذیل عنایت حضرت امام حسین(ع) نداشتم. روزی پس از نماز ظهر و عصر، حال توسل به دست آمد و بسیار اشک ریختم و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله(ع) راکه به وجود مقدس ایشان متوسل بودم مخاطب قراردادم و گفتم: یا ابن رسول الله! صبر در مقابل چنین بیماری برای من طاقت فرساست؛ علاوه بر این من اهل منبرم و مردم از من انتظار دارند برایشان منبر بروم. من از اول عمر تاکنون علی الدوام منبر رفته ام و از نوکران شما اهل بیتم؛ حالا چه شده که باید یک باره از این پست حساس بر اثر بیماری کنار باشم. همچنین ماه مبارک رمضان نزدیک است، دعوتها را چه کنم؟ آقا عنایتی بفرما تا خدا شفایم دهد.
به دنبال این توسل، طبق عادت کمی خوابیدم. درعالم خواب، خودم را در اتاقی بزرگ دیدم که نیمی از آن منور و روشن بود و قسمت دیگر آن کمی تاریک. در آن قسمت که روشن بود، حضرت امام حسین(ع) را دیدم که نشسته است. خیلی خوشحال شدم و همان توسلی را که درحال بیداری داشتم، درحال رویا هم پیداکردم. بنا کردم عرض حاجت نمودن و مخصوصاً اصرار داشتم که ماه مبارک رمضان نزدیک است و من در مساجد مختلف دعوت شده ام، ولی با این حنجره‌ی از کار افتاده چه طور می توانم منبر بروم و سخنرانی کنم و حال آن که دکتر منع کرده که حتی با بچه های خود هم حرفی نزنم؟!
چون خیلی الحال و تضرع و زاری داشتم، حضرت اشاره به من کرد و فرمود: «به آن آقاسید که دم در نشسته بگو اشک بریزید، ان شاءالله تعالی خوب می شوید.» من به درِ اتاق نگاه کردم، شوهر خواهرم آقای حاج آقا مصطفی طباطبایی قمی - که از علما و خطبا و از ائمه‌ی جماعت تهران است - را دیدم. امر آقا را به وی رساندم. ایشان می خواست از ذکر مصیبت خودداری کند، اما حضرت سید الشهدا(ع) فرمود: روضه‌ی دخترم را بخوان. ایشان مشغول به ذکر مصیبت حضرت رقیه(ع) شد و من هم گریه می کردم و اشک می ریختم؛ اما متاسفانه بچه هایم مرا از خواب بیدار کردند و من هم با ناراحتی از خواب بیدار شدم و متأسف و متأثر بودم که چرا از آن مجلس پرفیض محروم مانده ام؛ چون دیدن دوباره‌ی آن منظره‌ی عالی امکان نداشت.
روز بعد، به همان متخصص رجوع کردم. خوشبختانه بعد از معاینه معلوم شد که اصلاً اثری از ناراحتی و بیماری قبلی در کار نیست. او که سخت در تعجب بود، از من پرسید: شما چه خوردید که به این سرعت نتیجه گرفتید؟ من چگونگی توسل و خواب خودم را بیان کردم. دکتر قلم در دست داشت و سرپا ایستاده بود، ولی پس از شنیدن داستان توسل من، بی اراده قلم از دستش بر زمین افتاد و با حالتی معنوی که بر اثر شنیدن نام امام حسین(ع) به او دست داده بود، پشت میز طبابت نشست و قطره قطره اشک ریخت. لحظه ای گریه کرد و سپس اظهار داشت: «آقا! این ناراحتی شما جز توسل و عنایت و امداد غیبی، چاره و راه علاج دیگری نداشت.» (خراسانی، ۱۳۷۸: ۹)
نتیجه از بررسی سرگذشت حضرت رقیه(ع) و چگونگی شهادت ایشان، روشن شد که نقش مؤثر آن حضرت در تبدیل واقعه عاشورا به یک جریان سیال تاریخی، انکارناپذیر است.
جریان کربلا محدود به واقعه عاشورا نیست؛ چونکه بعد از آن با ادامه حرکت کاروان اسرا، مبارزه خاندان خاندان با یزید همچنان ادامه داشت. ادامه نهضت حسینی را میتوان از خطبه های امام سجاد(ع) تا بیدارگری حضرت زینب(ع) در شهر های بزرگی چون کوفه و شام دانست. چه بسیار مسیحیان و یهودیانی که به وسیله کاروان اسرا مسلمان شدند و از تمام پررنگ تر آن که خانواده یزید و غلامانش با دیدن خاندان پیامبر(ص) در اسارت، از او بیزاری جستند و به سلک دوست داران خاندان عصمت و طهارت درآمدند. نهضت حسینی با یادگار گذاشتن نشانه ای مهم چون حضرت رقیه(ع) در شهر شام سبب دگرگونی عمیق و تغییری شگرف در شهر شام شد؛ چونکه شام از زمان عثمان، تحت امارت معاویه بوده و به گواهی تاریخ، او از همان زمان در تدارک تشکیل حکومت بنی امیه بود.
به برکت حضور این شهید خردسال در قلب حکومت امویان، راه گم کردگان طریق ولایت بسمت خاندان هدایت می شوند و مَثَل آن شهید خردسال همانند مناری است که انسان های سرگردان را نجات می دهد. همینطور از اثرات وجودی حضرت رقیه(ع) کم اثر شدن جنایاتی بود که معاویه ملعون در حق اسلام انجام داد؛ چونکه مرقد حضرت رقیه(ع) تبدیل به مرکزی برای تبلیغ شیعیان شد.
سرگذشت حضرت رقیه(ع) از جانگداز ترین حوادث عاشورا و نشانی دیگر از کینه و عداوت یزید محسوب می شود. رقیه‌ی کوچک و یادگار حسین(ع) بعد از شهادت در خرابه‌ی شام، همان جا مدفون گردید و حرمش میعادگاه عاشقان دل سوخته‌ی اباعبداللّه(ع) شد.
منابع
- ابن شهر آشوب، محمد بن علی (۱۳۷۶ ق)، المناقب، نجف، المکتبه الحیدریة.
- ابن طاووس، علی (۱۳۸۵ ش)، اللهوف علی قتلی الطفوف، قم، انتشارات مؤمنین.
- ابن زید بیهقی (ابن فندق) (۱۳۸۵ ش)، لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی.
- ابن حیون، نعمان بن محمد (۱۴۰۹ق)، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار، قم، جامعه مدرسین.
- ابن مهنا، احمد بن محمد (۱۳۷۹ش)، التذکرة فی الانساب المطهرة، قم: کتابخانه آیت الله مرعشی.
- ابومخنف، لوط بن یحیی بن سعید (۱۳۶۷ش)، مقتل ابی مخنف (وقعة الطف)، بی جا، مؤسسه نشر اسلامی.
- اربلی، علی بن ابی الفتح (۱۳۲۷ق)، کشف الغمة فی معرفة الائمة، نجف، المکتبة الحیدریه.
- ارجستانی، محمد حسین (۱۳۷۴ ش)، انوار المجالس، تهران، اسلامیه.
- امین، سید محسن (۱۳۸۹ش)، تقویم شیعه، تهران، انتشارات دلیل ما.
- ------------------ (۱۴۰۳ق)، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات.
- بابازاده، علی اکبر (۱۳۸۸ ش)، جایگاه اهل بیت(ع) در جهان آفرینش، قم، بی نا.
- بدوانی، عبدالقادر (۱۳۸۰ ش)، منتخب التواریخ، بی جا، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
- جعفری تبریزی، محمدتقی (۱۳۸۰ش)، امام حسین(ع) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی.
- حیدری قاسمی، محمد (۱۳۷۸ش)، کتاب شناسی عاشورا، تهران، انتشارات اطلاعات.
- حائری، محمدمهدی (۱۳۸۳ش)، معانی السبطین فی احوال الحسن و الحسین(ع)، تهران، بامداد صادق.

1404/05/06
09:39:10
5.0 / 5
13
تگهای خبر: بدن , بیمار , بیماری , جامعه
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
نظر شما در مورد این مطلب
نام:
ایمیل:
نظر:
سوال:
= ۱ بعلاوه ۵
آرایش عروس
جدیدترین ها

aroosmakeup.ir - حقوق مادی و معنوی سایت آرایش عروس محفوظ است

آرایش عروس

آرایشگاه عروس

آرایش عروس: زیبایی روز عروسی شما را تضمین می کند! با آرایش عروس، در روز مهم زندگیتان بدرخشید